anari
داره كولاك ميكنه!
پست: 117
عضو شده در: 11 اسفند 1388
محل سکونت: همسایه حضرت معصومه (س)
امتياز: 1182
|
عنوان: مروارید |
|
|
يك پسر جوان صورت صاف كرده نشسته بود جلو و يك پيرمرد ريش صدفي عقب!
وقتي درب ماشين را باز كردم با صحنه عجيبي مواجه شدم! راننده متواضعانه در حال عذرخواهي از پيرمرد بود! حتي با دستش كمك ميكرد كه پاي پيرمرد از لاي صندليها بيرون بيايد تا راحتتر جابهجا شود. به حق چيزهاي نديده و نشنيده! انگار شرمنده بود كه مسافرزدنش باعث جابهجايي پيرمرد شده است!
هنوز سلامي به طرف راننده پرت نكرده بودم كه پيرمرد ريش صدفي با آن كلاه پشمياش دست گذاشت روي پايم! يك جورِ آشنا! نكند مرا شناخته بود! البته اين فكر آن موقع به هيچ وجه به ذهنم نرسيد! دوباره نگاه كردم. خود خودش بود! از چشمانش شناختم. غلط نكنم گوشهايش سنگينتر شده بود. نسبت به سه – چهار سال پيش هم ريشاش بيشتر شده و هم جرأتش! قبلترها هميشه با كسي بيرون ميآمد. انگار دیگر قرار نیست هیچ آبی در دلش تکان بخورد!
هنوز دستش روي پايم بود. بلند گفت الهي شكر! فكر كنم اين كار را عمداً كرد ميخواست انرژياش به من منتقل شود! به من... از خودم نگويم كه بدجور متن خراب ميشود!
دستهايش را بلند كرد و گفت:
خدايا شكر خدايا شكر خدايا شكر
يا ارحم الراحمين يا ارحم الراحمين يا ارحم الراحمين
يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه... طوري كه نفسش تمام شود (سه بار!)
يا ارحم الراحمين يا ارحم الراحمين ... طوري كه نفسش تمام شود (سه بار!)
خدايا خودت
خدايا در پناه تو
خدايا به اميد خودت
پروردگار به تو توكل كردم
يك جوري غرق بود. نوايي داشت... با نشاط ذکر میگفت نه از این «الهی شکر»هایی که از صدتا فحش بدتر است! از درد مجبوری!!
زمزمه ميكرد ولي همه ميشنيدند! شايد مثل وقتي كه آدم هدفون گذاشته باشد. وقتي صداي ديگران را نشنود و فقط يك صداي توي مغزت باشد. موقع حرف زدن صدايت بلندتر ميشود!
صفايي داشت پيرمرد... يك جاهايي حرفهايش عشقولانهتر شد... خصوصيتر شد... انگار زير گوش معشوق چيزي ميگفت... ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدایی...
مقصد كه رسيديم راننده گفت: "اين جوون ميرسوندت سر چهارراه!" پيرمرد گفت: "هان!" راننده در حال تكرار بود كه دست پيرمرد را گرفتم و گفتم: "ميرسونمت!"
بدجنسي كرده بودم! به اين بهانه جانانه دستش را گرفتم! انگار ميخواستم مروايد قلبش را لمس كنم. مرواريد محبت الله. و از آنجایی که هر کس آب قلب خودش را میخورد!! چند سال پيش آب اين مروايد زد به چشمش! همان سالها چشمش را درآورده بودند!
انگار آدم چشمش را ببندد و گوشش را بگیرد خدا ديدنيتر و شنيدنيتر ميشود!
بعد از تحرير
البته منظور راننده از آن جوان من نبودم همان جوان جلويي بود... من هم عجله داشتم و به اين بهانه از اين همراهي محروم شدم!
اسمش حاج محمد است. بماند كه سابقه آشناييمان به كجا برميگردد!
اعصابم خورد است! نمیدانم چه شد که صدایش را ضبط نکردم! |
|